گذاشت دست به سینه؛ سلام سوی حرم
رسید تا فلکه آب و روبروی حرم
لب زمین دو چشمش دوباره باران خورد
درآستانه دریا گرفت بوی حرم
گذاشت صورت خودرا به صورت یک در
نفس کشید و نفس شد به رنگ و روی حرم
تمام حس عطش را به کاسه ها نوشید
و پرشد از تب و تاب لب سبوی حرم
در آنطرف پدری که خمیده با گریه
گره زده پسرش را به آبروی حرم
چقدر قطره به دریا رسیدنش زیباست
چقدر زمزمه جاری شده به جوی حرم
در ازدحام توسل زچشم من گم شد
ضریح بود وهزاران دعای توی حرم
شکست بین نماز زیارت آقا
گسست وریخت قنوتش به گفتگوی حرم
السّلام یاعشق
درباره این سایت